به یادت … به هرآنچه که از دنیای مادی برایت فراهم بود و به همه چیز پشت کردی و رفتی٬ به اراده آهنینت که هیچ چیز سد راهش نشد٬ به راهی که رفتی و ایمان داشتی به تفویض امورت و کارهایت به پروردگارت که تکیه کلامت این شده بود که «افوض امری الی الله …. ان الله بصیر بالعباد» و باور داشتی و شاید دیده بودی که خدا به حال بندگانش آگاه است…. به حال خوشت که با خدا داشتی… و به سجادهای که عطر یاسهای تازهاش برای همیشه خشکید…. به اینها زندهام….
حسین دردانهی خدا
اومد خدمت مولا علی علیهالسلام… گفت من از دین و قیامت و قرآن و…. هیچ را باور ندارم….
مولا فرمود… ما به این اخبار ایمان آوردهایم… اگر دروغ بودند٬ که ما چیزی را از دست ندادهایم… چون آخر قصهی روزگار این است که هم ما خواهیم مرد و هم شما…..
اما اگر این اخبار درست بودند که وای به حال شما….
به همین سادگی….
پانوشت…
مولا جان! من باور دارم که حسین علیه السلام٬ دردانهی تو که هیچ!!! دردانهی خداست… باور را رها کن! اصلاً مگر میشود بی حسین زندگی کرد؟ این روزها حتی گذرنامهام برای اربعین بیتاب است…….
عاقبت در حسرت یک آرزو دق میکنم….
اربعین٬ پای پیاده٬ از نجف تا کربلا……….
این روزها...
دیشب در نهج البلاغه با کسی بودم - که مرا پا به پای خویش تا نخلستانهای کوفه برد .
از نخلستان صدای گریه می آمد -
دیشب به مضامین مظلوم نهج البلاغه می اندیشیدم . که ابوذر از راه رسید - این بار پا به پای ابوذر رفتم ::
از نخلستان تا خیابان !؟ از سه راه فریاد گذشتیم -
در بالای شهر به نیت ۱۴ معصوم آپارتمانهای ۱۴ طبقه می ساختند !! - قاضی ئی در یک روز - از سه طرف سفارش شد !؟
من کلاهم را قاضی کردم ـ جهنمی شد !!؟
از برخی مجلات - بوی ادکلن شبهای پاریس متصاعد بود .
من اما به واقعیتی می اندیشم - که در تاریکی شب سطل زباله را می کاوید !
امشب به علی (ع) خواهم گفت :
اینجا کسی انبان به دوش نمی گیرد -
اینجا چقدر دروغ میگویند - اینجا عقیل درد فقیری نمی کشد -
اینجا نهج البلاغه را در کتابخانه های چوبی زجر می دهند !!!؟
من خبر موثق دارم در بیمارستانهای بلوار کشاورز - هیچ کشاورزی پذیرش نمی شود - و با پول بیت المال - رپرتاژ تسلیت چاپ می کنند .
بیائید به دلارها - به چشم اجنبی نگاه کنیم .
بیائید مرزهای خونین مان را پاس داریم .
بیائید به کراواتها محل نگذاریم .
بیائید با ماشین بیت المال به خانه باجناقمان نرویم .
بیائید استقلال را در ورزشگاه آزادی جستجو نکنیم .
باور کنید حمام های سونا - ما را بی بخار بار می آورد .
ای کاش دنده اخلاصمان نمی شکست .
از علیرضا قزوه..
این روزها...
دیشب در نهج البلاغه با کسی بودم - که مرا پا به پای خویش تا نخلستانهای کوفه برد .
از نخلستان صدای گریه می آمد -
دیشب به مضامین مظلوم نهج البلاغه می اندیشیدم . که ابوذر از راه رسید - این بار پا به پای ابوذر رفتم ::
از نخلستان تا خیابان !؟ از سه راه فریاد گذشتیم -
در بالای شهر به نیت ۱۴ معصوم آپارتمانهای ۱۴ طبقه می ساختند !! - قاضی ئی در یک روز - از سه طرف سفارش شد !؟
من کلاهم را قاضی کردم ـ جهنمی شد !!؟
از برخی مجلات - بوی ادکلن شبهای پاریس متصاعد بود .
من اما به واقعیتی می اندیشم - که در تاریکی شب سطل زباله را می کاوید !
امشب به علی (ع) خواهم گفت :
اینجا کسی انبان به دوش نمی گیرد -
اینجا چقدر دروغ میگویند - اینجا عقیل درد فقیری نمی کشد -
اینجا نهج البلاغه را در کتابخانه های چوبی زجر می دهند !!!؟
من خبر موثق دارم در بیمارستانهای بلوار کشاورز - هیچ کشاورزی پذیرش نمی شود - و با پول بیت المال - رپرتاژ تسلیت چاپ می کنند .
بیائید به دلارها - به چشم اجنبی نگاه کنیم .
بیائید مرزهای خونین مان را پاس داریم .
بیائید به کراواتها محل نگذاریم .
بیائید با ماشین بیت المال به خانه باجناقمان نرویم .
بیائید استقلال را در ورزشگاه آزادی جستجو نکنیم .
باور کنید حمام های سونا - ما را بی بخار بار می آورد .
ای کاش دنده اخلاصمان نمی شکست .
از علیرضا قزوه..
دغدغه
هیأت رییسهی دانشگاه به مناسبت هفتهی خوابگاهها اومده بودند سالن ستایش خوابگاه، تا بچهها مشکلاتشون رو در میون بذارن. بحث بالا گرفته بود، یکی از اینترنت داغون خوابگاه میگفت، اون یکی می گفت چهار ساله تو این دانشگاه هنوز یه بار به سرویس داخلی نرسیدم!!! از بس بینظم میاد.
خلاصه هر کس از دری میگفت که ناگهان یکی از بچهها از در کناری سالن پرید تو و با عذرخواهی از اینکه حرف بقیه رو قطع میکرد، شروع کرد به خوشآمد گویی به رییس دانشگاه. همه منتظر بودیم ببینیم حرف حسابش چیه.
دیدم گفت عذر میخوام آقای دکتر، این دوچرخهای که بیرون پارک کردین، من و دوستم چند دور باهاش زدیم، حلال کنید. ببخشید بیاجازه استفاده کردیم، با اجازتون، خداحافظ. (دوچرخه مال پسر حاج آقا، رییس نهاد، بود)
اینا رو گفت و رفت. سالن از خنده بچهها رفت روی هوا. این هم یه دغدغه بود دیگه!!!
بدون شرح
موعود...
آغاز ابرها
در ساعت يک است به وقت نجف
کمي پس از دو
باران گرفت در کنار بقيع
درست ساعت سه
طوفان شد در کربلا
حالا به ساعت من
فقط کمي به لحظه موعود مانده است.
شعر: علیرضا قزوه
موعود...
آغاز ابرها
در ساعت يک است به وقت نجف
کمي پس از دو
باران گرفت در کنار بقيع
درست ساعت سه
طوفان شد در کربلا
حالا به ساعت من
فقط کمي به لحظه موعود مانده است.
شعر: علیرضا قزوه
موقع خداحافظی میگفت:
الهی از عمرت پشیمون نشی.
آیت الله بهجت را میگویم.
پشیمونی از عمر یعنی
یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله و ان کنت لمن الساخرین…
افسوس بر من از كوتاهىهايى كه در اطاعت فرمان خدا كردم…(زمر-۵۶)
همین… یا علی(ع)