برای شهید عبدالحسین برونسی...
28 دی 1393 توسط لیلی جعفري طاق بستانی
شبی بود یا روزی که تو برخاک برآمدی، نامت را عبدالحسین نامیدند. غلام حسین که باشی برای سرت جایزه تعیین میکنند. فرقی ندارد که تو خلبان باشی یا مهندس یا یک کارگر ساده که در یکی از کوچه های مشهد زندگی میکند. داستان زندگیت را در خاکهای نرم کوشک خواندم. بارها و بارها گریستم، نه برای تو که به قول شاعر رفتی و جا خوش کردی. بلکه برای واماندگی و جاماندگی خودم و برای خواب عمیقی که همه چیز را در نظرم آرام کرده است. چه میشود تو را که ساده گذشتی و گذشت و چه شده است مرا که روزها را میگذرانم بی هیچ…..هیچ سردار! هیچ!
من چه گویم؟ یك رگم هشیار نیست
شرح آن یاری كه او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر…..