این روزها...
دیشب در نهج البلاغه با کسی بودم - که مرا پا به پای خویش تا نخلستانهای کوفه برد .
از نخلستان صدای گریه می آمد -
دیشب به مضامین مظلوم نهج البلاغه می اندیشیدم . که ابوذر از راه رسید - این بار پا به پای ابوذر رفتم ::
از نخلستان تا خیابان !؟ از سه راه فریاد گذشتیم -
در بالای شهر به نیت ۱۴ معصوم آپارتمانهای ۱۴ طبقه می ساختند !! - قاضی ئی در یک روز - از سه طرف سفارش شد !؟
من کلاهم را قاضی کردم ـ جهنمی شد !!؟
از برخی مجلات - بوی ادکلن شبهای پاریس متصاعد بود .
من اما به واقعیتی می اندیشم - که در تاریکی شب سطل زباله را می کاوید !
امشب به علی (ع) خواهم گفت :
اینجا کسی انبان به دوش نمی گیرد -
اینجا چقدر دروغ میگویند - اینجا عقیل درد فقیری نمی کشد -
اینجا نهج البلاغه را در کتابخانه های چوبی زجر می دهند !!!؟
من خبر موثق دارم در بیمارستانهای بلوار کشاورز - هیچ کشاورزی پذیرش نمی شود - و با پول بیت المال - رپرتاژ تسلیت چاپ می کنند .
بیائید به دلارها - به چشم اجنبی نگاه کنیم .
بیائید مرزهای خونین مان را پاس داریم .
بیائید به کراواتها محل نگذاریم .
بیائید با ماشین بیت المال به خانه باجناقمان نرویم .
بیائید استقلال را در ورزشگاه آزادی جستجو نکنیم .
باور کنید حمام های سونا - ما را بی بخار بار می آورد .
ای کاش دنده اخلاصمان نمی شکست .
از علیرضا قزوه..