حسین دردانهی خدا
24 آبان 1395 توسط لیلی جعفري طاق بستانی
اومد خدمت مولا علی علیهالسلام… گفت من از دین و قیامت و قرآن و…. هیچ را باور ندارم….
مولا فرمود… ما به این اخبار ایمان آوردهایم… اگر دروغ بودند٬ که ما چیزی را از دست ندادهایم… چون آخر قصهی روزگار این است که هم ما خواهیم مرد و هم شما…..
اما اگر این اخبار درست بودند که وای به حال شما….
به همین سادگی….
پانوشت…
مولا جان! من باور دارم که حسین علیه السلام٬ دردانهی تو که هیچ!!! دردانهی خداست… باور را رها کن! اصلاً مگر میشود بی حسین زندگی کرد؟ این روزها حتی گذرنامهام برای اربعین بیتاب است…….
عاقبت در حسرت یک آرزو دق میکنم….
اربعین٬ پای پیاده٬ از نجف تا کربلا……….