بدون شرح
سالم ماندن بخشی از دیوار در زلزله اخیر پاکستان
سالم ماندن بخشی از دیوار در زلزله اخیر پاکستان
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار…
خلوت سرد میان کوچه و…
صیحه مستانه رذلان پست
سیلی بیگانه در صورت نشست
ناگهان بند دل زینب گسست
مرتضی در هم شکست…
نرم نرمک میرود اینک بهار
بد به حال روزگار…
از امیرالمومنین علی علیه السلام پرسیدند:
یا علی ما فعلتَ حتـی نصیرَ علیـاً ؟
چه کردی که علـی شدی؟
فرمـــود:
إنّی کنتُ بوابّــاً لقلبــی
نگهبـان دلـم بودم…
همیییییییین !!! یاعلی.
پسر حاج حسین برگشته. هشت سال خارج بوده٬ هم درسش رو خونده ٬ هم کلی پول جمع کرده.
سرحال و قبراق٬ عینهو جوونیهای تو.
موهای مشکی٬ چهارشونه و خوشگل.
قراره دختر عموت رو براش عقد کنند. حالت خوبه؟
سرفه می کند و ویلچرش را هل می دهد سمت اتاقش.
-صد دفعه گفتم ماسکت رو برندار… بذار بیام کمکت…
داستان کوتاه برگزیده جشنواره پایداری
یکشنبه بود٬ کلاس نظریه گروه با دکتر طائری داشتم٬ با عجله از پله ها بالا رفتم و وارد سالن کنفرانس شدم.
یکی از بچه ها که قرار بود سمینار بده٬ داشت تابلو رو پاک می کرد و استاد هم که تازه وارد کلاس شده بود٬ همون ردیف اول بین دانشجوها نشست.
بعد از یکی دو دقیقه که همه مستقر شدن٬ استاد گفت:
قبل ازاینکه شروع کنید٬ من باید یه نکته ای از درس جلسه قبل بگم.
بلند شد٬ رفت پای تابلو٬ ماژیک رو گرفت و یه چیزایی نوشت و بعد به طرف صندلی رفت که بنشینه.
ناگهان استاد که انگار چیز مهمی یادش اومده بود٬ با عجله برگشت٬ تخته پاک کن رو از شاگرد گرفت و گفت:
من باید تخته رو پاک می کردم٬ ببخشید.
و استاد محبوب دانشکده٬ شروع کرد به پاک کردن تخته…
دوشنبه 23 دیماه 92
مشهدالرضا- خیابان شیرازی – حرم مطهر – بست شیخ طوسی – رواق دارالحجه
کنار دیواری که گفته میشود٬ نزدیکترین مکان به قبر مطهر امام رئوف است٬ زن جوانی کنار ویلچری خالی ایستاده. شوهرش دست پسربچه ده دوازده ساله شان را گرفته و او را با زحمت از پلهها بالا میبرد. بچه از شدت بیماری نمیتواند روی پا بایستد و با دست چپش پی در پی به دیوارهای حرم پناه میبرد تا نیفتد. و مادر پایین پلهها ایستاده و زل زده به آنها و میسوزد. با خودم فکر کردم دو سه پله که بیشتر نیست چرا او را با ویلچر به طرف ضریح نمیبرند؟ رفتم طرف مادر و دلیلش را پرسیدم.
گفت: کسی نشسته به پابوس امام نمیرود…بچهام نذر جواد امام رضاست… دکترها جوابش کردهاند. دیگر ادامه نداد و دوباره با نگاه اشکبارش بچه را دنبال کرد….
داااااغون شدم٬ ناخودآگاه ذکر یا امام رئوف بر لبم جاری میشود …و دلم کمی اشک در حرم امن ضامن آهو میخواست که بساطش جور شد… الحمدلله.
روزای یکشنبه و سهشنبه٬ توی سالن نشاط خوابگاه٬ سر تمرینات ایروبیک میدیدمش.
خیلی آروم بود. حتی حرکات تند ایروبیک رو هم با یه ارامش خاصی انجام میداد. احساس میکردم بیشتر از همهی ما احساس غریبی میکنه٬ شاید هم کلاً اخلاقش این بود…
تا اینکه یه روز رفتم توی آشپزخونه٬ دیدم یه قابلمه بزرگ روی اجاق گذاشته و هم میزد. تکههای غذاش خیلی بزرگ و عجیب بود. پرسیدم: ببخشید این چه غذاییه؟
یکم فکر کرد و گفت: گذای سوری.
منظورش غذای سوری بود. تازه فهمیدم اهل سوریه است. آرامش این دختر و وضعیت شلم شوربای سوریه یه سوال رو به ذهنم آورد. پرسیدم : وضعیت سوریه چطوره؟ امنه؟
همینطور که غذاشو بهم میزد گفت: ان شاالله بیتر میشِ. (بهتر میشه)
برگشتم اتاق٬ داستان رو برای بچهها گفتم. مریم که همینطور منو نگاه میکرد٬ گذاشت حرفام تموم بشه.
بعدش با خنده گفت: آخه انیشتین!!!! آدم برای اولین سؤال و آشنایی این سوالو میپرسه؟ توی دل این بیچاره رو خالی کردی که!!!
حرف حساب جواب نداشت. دوتائیمون زدیم زیر خنده.
اون روز دوباره دیدمش٬ پای برد خوابگاه٬ زل زده بود به اطلاعیه دیدار از خونواده شهید محسن حیدری(از شهدای ایرانی که چند وقت پیش در دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها توی سوریه به شهادت رسید)… تا نگاش به من افتاد٬ لبخند زد و سرش رو به نشانه سلام تکون داد. رفتم کنارش ایستادم و گفتم: ان شالله بهتر میشه…
خندید و از پله ها بالا رفت…
حکایت رابطه ما و آمریکا مساله مبهمی نیست که ندونیم الان تکلیف ما چیه؟
میگی نه؟ پس لطفا به این چند خط توجه کن:
میدونی چرا مردم کوفه دست به امامکشی زدن؟ و ننگ بیوفایی رو برای همیشهی تاریخ برای خود خریدن؟ با اینکه کوفه پایگاه مهم تشیع بود.معاویه که از دنیا رفت٬ یزید در یک سخنرانی لطیف با لحنی آرام٬ دم از رفاه و آرامش و شادی و تمام شدن سختیهای جنگ و جهاد و صلح زد.
و کوفه باور کرد و همان شد که میدانی…
و امروز هم اگر بخواهیم به بهانه رفاه در مقابل استکبار کوتاه بیاییم٬ خودت حدس بزن که سرانجام ما چه خواهد شد؟ حتی اگر برای مصلحتی موقتی تعاملی هم باشد٬ حق نداریم حتی یک لحظه هم حب دشمن را در دل داشته باشیم٬ که این نص صریح قرآن است(آیات ۸۷ به بعد سوره نسا)
و اما عزیز من!
زنهار از این که در خواب غفلت باشیم و زمستان برود که ذغال میماند و روسیاهی…
زنهار از رفاه طلبی و دنیازدگی که حب الدنیا راس کل خطییه
و زنهار از تنهایی امام عصر(عج) که
من چه گویم؟ یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر…