بهار نارنج

  • تماس  
17 آذر 1395 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

به یادت … به هرآنچه که از دنیای مادی برایت فراهم بود و به همه چیز پشت کردی و رفتی٬ به اراده آهنینت که هیچ چیز سد راهش نشد٬ به راهی که رفتی و ایمان داشتی به تفویض امورت و کارهایت به پروردگارت که تکیه کلامت این شده بود که «افوض امری الی الله …. ان الله بصیر بالعباد» و باور داشتی و شاید دیده بودی که خدا به حال بندگانش آگاه است…. به حال خوشت که با خدا داشتی… و به سجاده‌ای که عطر یاس‌های تازه‌اش برای همیشه خشکید…. به این‌ها زنده‌ام…. 

 نظر دهید »
16 آذر 1395 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

هر طرف آیتی از خوشحالی است

زین میان جای تو تنها خالی است….​

 نظر دهید »

حسین دردانه‌ی خدا

24 آبان 1395 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

اومد خدمت مولا علی علیه‌السلام… گفت من از دین و قیامت و قرآن و…. هیچ را باور ندارم…. 

مولا فرمود… ما به این اخبار ایمان آورده‌ایم… اگر دروغ بودند٬ که ما چیزی را از دست نداده‌ایم… چون آخر قصه‌ی روزگار این است که هم ما خواهیم مرد و هم شما…..

اما اگر این اخبار درست بودند که وای به حال شما…. 

به همین سادگی…. 

 

پانوشت…

مولا جان! من باور دارم که حسین علیه السلام٬ دردانه‌ی تو که هیچ!!! دردانه‌ی خداست… باور را رها کن! اصلاً مگر می‌شود بی حسین زندگی کرد؟ این روزها حتی گذرنامه‌ام برای اربعین بی‌تاب است……. 

 

عاقبت در حسرت یک آرزو دق می‌کنم….

اربعین٬ پای پیاده٬ از نجف تا کربلا……….

 نظر دهید »

این روزها...

10 بهمن 1394 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

دیشب در نهج البلاغه با کسی بودم - که مرا پا به پای خویش تا نخلستانهای کوفه برد .
از نخلستان صدای گریه می آمد -
دیشب به مضامین مظلوم نهج البلاغه می اندیشیدم . که ابوذر از راه رسید - این بار پا به پای ابوذر رفتم ::
از نخلستان تا خیابان !؟ از سه راه فریاد گذشتیم -
در بالای شهر به نیت ۱۴ معصوم آپارتمانهای ۱۴ طبقه می ساختند !! - قاضی ئی در یک روز - از سه طرف سفارش شد !؟
من کلاهم را قاضی کردم ـ جهنمی شد !!؟
از برخی مجلات - بوی ادکلن شبهای پاریس متصاعد بود .
من اما به واقعیتی می اندیشم - که در تاریکی شب سطل زباله را می کاوید !
امشب به علی (ع) خواهم گفت :
اینجا کسی انبان به دوش نمی گیرد -
اینجا چقدر دروغ میگویند - اینجا عقیل درد فقیری نمی کشد -
اینجا نهج البلاغه را در کتابخانه های چوبی زجر می دهند !!!؟
من خبر موثق دارم در بیمارستانهای بلوار کشاورز - هیچ کشاورزی پذیرش نمی شود - و با پول بیت المال - رپرتاژ تسلیت چاپ می کنند .
بیائید به دلارها - به چشم اجنبی نگاه کنیم .
بیائید مرزهای خونین مان را پاس داریم .
بیائید به کراواتها محل نگذاریم .
بیائید با ماشین بیت المال به خانه باجناقمان نرویم .
بیائید استقلال را در ورزشگاه آزادی جستجو نکنیم .
باور کنید حمام های سونا - ما را بی بخار بار می آورد .
ای کاش دنده اخلاصمان نمی شکست .

از علیرضا قزوه..

 

 نظر دهید »

این روزها...

10 بهمن 1394 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

دیشب در نهج البلاغه با کسی بودم - که مرا پا به پای خویش تا نخلستانهای کوفه برد .
از نخلستان صدای گریه می آمد -
دیشب به مضامین مظلوم نهج البلاغه می اندیشیدم . که ابوذر از راه رسید - این بار پا به پای ابوذر رفتم ::
از نخلستان تا خیابان !؟ از سه راه فریاد گذشتیم -
در بالای شهر به نیت ۱۴ معصوم آپارتمانهای ۱۴ طبقه می ساختند !! - قاضی ئی در یک روز - از سه طرف سفارش شد !؟
من کلاهم را قاضی کردم ـ جهنمی شد !!؟
از برخی مجلات - بوی ادکلن شبهای پاریس متصاعد بود .
من اما به واقعیتی می اندیشم - که در تاریکی شب سطل زباله را می کاوید !
امشب به علی (ع) خواهم گفت :
اینجا کسی انبان به دوش نمی گیرد -
اینجا چقدر دروغ میگویند - اینجا عقیل درد فقیری نمی کشد -
اینجا نهج البلاغه را در کتابخانه های چوبی زجر می دهند !!!؟
من خبر موثق دارم در بیمارستانهای بلوار کشاورز - هیچ کشاورزی پذیرش نمی شود - و با پول بیت المال - رپرتاژ تسلیت چاپ می کنند .
بیائید به دلارها - به چشم اجنبی نگاه کنیم .
بیائید مرزهای خونین مان را پاس داریم .
بیائید به کراواتها محل نگذاریم .
بیائید با ماشین بیت المال به خانه باجناقمان نرویم .
بیائید استقلال را در ورزشگاه آزادی جستجو نکنیم .
باور کنید حمام های سونا - ما را بی بخار بار می آورد .
ای کاش دنده اخلاصمان نمی شکست .

از علیرضا قزوه..

 نظر دهید »

دغدغه

21 تیر 1394 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

هیأت رییسه‌ی دانشگاه به مناسبت هفته‌ی خوابگاه‌ها اومده بودند سالن ستایش خوابگاه، تا بچه‌ها مشکلاتشون رو در میون بذارن. بحث بالا گرفته بود، یکی از اینترنت داغون خوابگاه می‌گفت، اون یکی می گفت چهار ساله تو این دانشگاه هنوز یه بار به سرویس داخلی نرسیدم!!! از بس بی‌نظم میاد.
خلاصه هر کس از دری می‌گفت که ناگهان یکی از بچه‌ها از در کناری سالن پرید تو و با عذرخواهی از اینکه حرف بقیه رو قطع می‌کرد، شروع کرد به خوش‌آمد گویی به رییس دانشگاه. همه منتظر بودیم ببینیم حرف حسابش چیه.
دیدم گفت عذر میخوام آقای دکتر، این دوچرخه‌ای که بیرون پارک کردین،  من و دوستم چند دور باهاش زدیم، حلال کنید. ببخشید بی‌اجازه استفاده کردیم، با اجازتون، خداحافظ. (دوچرخه مال پسر حاج آقا، رییس نهاد، بود)
اینا رو گفت و رفت. سالن از خنده بچه‌ها رفت روی هوا.  این هم یه دغدغه بود دیگه!!!

 نظر دهید »

بدون شرح

18 تیر 1394 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

 1 نظر

موعود...

18 تیر 1394 توسط لیلی جعفري طاق بستانی


آغاز ابرها
در ساعت يک است به وقت نجف
کمي پس از دو
باران گرفت در کنار بقيع
درست ساعت سه
طوفان شد در کربلا
حالا به ساعت من
فقط کمي به لحظه موعود مانده است.
شعر: علیرضا قزوه

 نظر دهید »

موعود...

18 تیر 1394 توسط لیلی جعفري طاق بستانی


آغاز ابرها
در ساعت يک است به وقت نجف
کمي پس از دو
باران گرفت در کنار بقيع
درست ساعت سه
طوفان شد در کربلا
حالا به ساعت من
فقط کمي به لحظه موعود مانده است.
شعر: علیرضا قزوه

15 تیر 1394 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

موقع خداحافظی می‌گفت:

الهی از عمرت پشیمون نشی.

آیت الله بهجت را می‌گویم.

پشیمونی از عمر یعنی

یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله و ان کنت لمن الساخرین…

افسوس بر من از كوتاهى‏هايى كه در اطاعت فرمان خدا كردم…(زمر-۵۶)

همین… یا علی(ع)

 نظر دهید »

دیالوگ

10 تیر 1394 توسط لیلی جعفري طاق بستانی


دیالوگ
فیلم : رسوایی
کارگردان : مسعود ده نمکی

دختره به حاجي: خدا به دادت برسه معلوم نيست تو دلشون چه پرونده اي واست مي سازن.


حاجي به دختره: نگران نباشيد . خداوند پرونده اي را که مردم مينويسند را نمي خواند. خودش چشم دارد زبانم لال دهن بين هم نيست همش فکر مي کنيم که مردم چه مي گويند هيچ وقت نمي گوييم که خداوند چه مي گويد…


يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر تقواى الهى پيشه كنيد، خداوند برايتان فرقانى (قوّه‏ى شناخت حقّ از باطلى) قرار مى‏دهد و بدى‏هايتان را از شما مى‏ پوشاند و شما را مى‏ آمرزد و خداوند صاحب فضل وبخشش بزرگ است. (انفال-۲۹)

همین. یا علی(ع)

 

04 تیر 1394 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

افوض امری الی الله٬ ان الله بصیر بالعباد…

یعنی ” کارم را به خدا وا میگذارم که خداوند به بندگان بیناست… “

میگن شیخ فضل الله نوری رو که به طرف چوبه دار می بردن٬ یه نگاه به آسمون کرد و این آیه رو خوند.

تو تفسیر نور٬ حاج آقا قرائتی درمورد این آیه گفته٬ کارت رو به کسی بسپار که به حالت آگاهی داشته باشه(بصیر بالعباد…) خودمونی یعنی درکت کنه.

یادمه امام جمعه کرمانشاه هم همیشه قبل از خطبه ها این آیه رو با یه حالت تضرع قشنگی می خوند.

فعلا همین!

اگه مطلب جدیدی درمورد این آیه یادم اومد٬ تو این پست اضافه می کنم. یا علی (ع)

 نظر دهید »

نهج البلاغه را بخوانید

04 تیر 1394 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

قدمت خوابگاههای دانشگاه صنعتی اصفهان به قبل از انقلاب برمی‌گرده و یادگاریهایی که بچه‌ها روی در و دیوارها نوشتن٬ یه جورایی حکم کتیبه رو داره که از گذشتگان به ارث رسیده. بعضی جاهایی که کمتر نیاز به تعمیر داشته مثل سالنهای مطالعه٬ یادگاریهای قدیمیتر بیشتر به چشم می‌خوره. ممکنه حتی شجره‌نامه هم بتونی از توش دربیاری. یکی از این یادگاریها جمله‌ایه که با خط درشت روی یکی از دیوارهای خوابگاه 10 نوشته شده. (نهج‌البلاغه را بخوانید.)

می‌رم سلف و بر‌می‌گردم، (نهج البلاغه را بخوانید)
می‌رم دانشکده و برمی‌گردم : (نهج‌البلاغه را بخوانید)
میام تو محوطه یه هوایی بخورم : (نهج‌البلاغه را بخوانید)…

قربون غربتت برم آقا! اصلاً میدونی چیه؟ غریب همیشه غریبه!! یاد اون روز افتادم که توی جلسه گفتی آیا کسی هست که یه دعای ناب بهش یاد بدم؟ کسی مشتاق نبود. بلند شدی که جلسه رو ترک کنی. یکی سراسیمه پشت سرت دوید، یه آدم مشتاق بود و اون دعا شد دعای کمیل. ۱۴۰۰ سال گذشت و هنوز توصیه ما اینه که نهج‌البلاغه را بخوانید و به قول شاعر

طاعون گرفته ایم و کسی حس نمی کند
تا آنکه زنده بودنمان احتمالی است

آلوده است کوچه ، خیابان به زندگی
چیزی که هست و نیست و حالی به حالی است…

همین … یا علی (ع)

 

 نظر دهید »

نهج البلاغه را بخوانید

04 تیر 1394 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

قدمت خوابگاههای دانشگاه صنعتی اصفهان به قبل از انقلاب برمی‌گرده و یادگاریهایی که بچه‌ها روی در و دیوارها نوشتن٬ یه جورایی حکم کتیبه رو داره که از گذشتگان به ارث رسیده. بعضی جاهایی که کمتر نیاز به تعمیر داشته مثل سالنهای مطالعه٬ یادگاریهای قدیمیتر بیشتر به چشم می‌خوره. ممکنه حتی شجره‌نامه هم بتونی از توش دربیاری. یکی از این یادگاریها جمله‌ایه که با خط درشت روی یکی از دیوارهای خوابگاه 10 نوشته شده. (نهج‌البلاغه را بخوانید.)

می‌رم سلف و بر‌می‌گردم، (نهج البلاغه را بخوانید)
می‌رم دانشکده و برمی‌گردم : (نهج‌البلاغه را بخوانید)
میام تو محوطه یه هوایی بخورم : (نهج‌البلاغه را بخوانید)…

قربون غربتت برم آقا! اصلاً میدونی چیه؟ غریب همیشه غریبه!! یاد اون روز افتادم که توی جلسه گفتی آیا کسی هست که یه دعای ناب بهش یاد بدم؟ کسی مشتاق نبود. بلند شدی که جلسه رو ترک کنی. یکی سراسیمه پشت سرت دوید، یه آدم مشتاق بود و اون دعا شد دعای کمیل. ۱۴۰۰ سال گذشت و هنوز توصیه ما اینه که نهج‌البلاغه را بخوانید و به قول شاعر

طاعون گرفته ایم و کسی حس نمی کند
تا آنکه زنده بودنمان احتمالی است

آلوده است کوچه ، خیابان به زندگی
چیزی که هست و نیست و حالی به حالی است…

همین … یا علی (ع)

ای کاش دنده اخلاصمان نمی شکست

23 اسفند 1393 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

دیشب در نهج البلاغه با کسی بودم -
که مرا پا به پای خویش تا نخلستانهای کوفه برد .
از نخلستان صدای گریه می آمد -
دیشب به مضامین مظلوم نهج البلاغه می اندیشیدم .
که ابوذر از راه رسید - این بار پا به پای ابوذر رفتم :
: از نخلستان تا خیابان !؟ از سه راه فریاد گذشتیم - در بالای شهر به نیت ۱۴ معصوم آپارتمانهای ۱۴ طبقه می ساختند !! -
قاضی ئی در یک روز - از سه طرف سفارش شد !؟
من کلاهم را قاضی کردم ـ جهنمی شد !!؟ از برخی مجلات -
بوی ادکلن شبهای پاریس متصاعد بود .
من اما به واقعیتی می اندیشم - که در تاریکی شب سطل زباله را می کاوید !
امشب به علی (ع) خواهم گفت : اینجا کسی انبان به دوش نمی گیرد -
اینجا چقدر دروغ میگویند - اینجا عقیل درد فقیری نمی کشد -
اینجا نهج البلاغه را در کتابخانه های چوبی زجر می دهند !!!؟
من خبر موثق دارم در بیمارستانهای بلوار کشاورز - هیچ کشاورزی پذیرش نمی شود - و با پول بیت المال - رپرتاژ تسلیت چاپ می کنند .
بیائید به دلارها - به چشم اجنبی نگاه کنیم .|
بیائید مرزهای خونین مان را پاس داریم .
بیائید به کراواتها محل نگذاریم .
بیائید با ماشین بیت المال به خانه باجناقمان نرویم .
بیائید استقلال را در ورزشگاه آزادی جستجو نکنیم .
باور کنید حمام های سونا - ما را بی بخار بار می آورد . ای کاش دنده اخلاصمان نمی شکست .
از علیرضا قزوه..

 1 نظر
16 بهمن 1393 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

روسری سرای پاییزه، جگرکی رضا، هتل قدس، پوشاک صفا، نصب انواع نرم افزار بر روی موبایل، بستنی بینالود، زعفران قاینات، … ماشین همچنان ریسه‌های زرد و قرمز خیابانی بزرگ را می‌شمارد و نسیمی خنک از لای پنجره ماشین صورتم را می‌نوازد، بوی قاتی پاتی عطر و نان و دود و کباب و… حس خوبی به من می‌دهد. حس زندگی، حس نشاط. بچه که بودم همیشه دلم می‌خواست با رضا به نانوایی بروم، چون بوی نانوایی را خیلی دوست داشتم و رضا همیشه غیرتی میشد و با قیافه‌ی درهمی میگفت که نانوایی جای دخترها نیست. یادش به خیر…

با همین افکار روبرو را نگاه می‌کنم و ناگهان منم و گنبدی طلایی که مثل همیشه مرا به خود می‌خواند. دلم هری نمی‌ریزد بلکه می‌سوزد از دستانی که خالی است و رویی که نمی‌دانم چرا اینقدر بی‌پروا شده است، چیزی از ذهنم می‌گذرد یا علی‌بن موسی‌الرضا! به هر بهانه‌ای مرا به خود می‌خوانی و من… و من دوباره زبان دلم باز می‌شود :

چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم
ای طرفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب ندارم
رفتست قرارم
چون آهوی گم گشته به هر گوشه دوانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم…

جمعه شب- 93/11/10 مشهد الرضا - خیابان روبروی باب الجواد


 نظر دهید »

منم آن آهوی گمگشته، می‌دانی؟؟؟

14 بهمن 1393 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

روسری سرای پاییزه، جگرکی رضا، هتل قدس، پوشاک صفا، نصب انواع نرم افزار بر روی موبایل، بستنی بینالود، زعفران قاینات، … ماشین همچنان ریسه‌های زرد و قرمز خیابانی بزرگ را می‌شمارد و نسیمی خنک از لای پنجره ماشین صورتم را می‌نوازد، بوی قاتی پاتی عطر و نان و دود و کباب و… حس خوبی به من می‌دهد. حس زندگی، حس نشاط. بچه که بودم همیشه دلم می‌خواست با رضا به نانوایی بروم، چون بوی نانوایی را خیلی دوست داشتم و رضا همیشه غیرتی میشد و با قیافه‌ی درهمی میگفت که نانوایی جای دخترها نیست. یادش به خیر…

با همین افکار روبرو را نگاه می‌کنم و ناگهان منم و گنبدی طلایی که مثل همیشه مرا به خود می‌خواند. دلم هری نمی‌ریزد بلکه می‌سوزد از دستانی که خالی است و رویی که نمی‌دانم چرا اینقدر بی‌پروا شده است، چیزی از ذهنم می‌گذرد یا علی‌بن موسی‌الرضا! به هر بهانه‌ای مرا به خود می‌خوانی و من… و من دوباره زبان دلم باز می‌شود :

چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم
ای طرفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب ندارم
رفتست قرارم
چون آهوی گم گشته به هر گوشه دوانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم…

جمعه شب- 93/11/10 مشهد الرضا - خیابان روبروی باب الجواد.

 1 نظر

برای شهید عبدالحسین برونسی...

28 دی 1393 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

شبی بود یا روزی که تو برخاک برآمدی، نامت را عبدالحسین نامیدند. غلام حسین که باشی برای سرت جایزه تعیین می‌کنند. فرقی ندارد که تو خلبان باشی یا مهندس یا یک کارگر ساده که در یکی از کوچه های مشهد زندگی می‌کند. داستان زندگیت را در خاکهای نرم کوشک خواندم. بارها و بارها گریستم، نه برای تو که به قول شاعر رفتی و جا خوش کردی. بلکه برای واماندگی‌ و جاماندگی خودم و برای خواب عمیقی که همه چیز را در نظرم آرام کرده است. چه میشود تو را که ساده گذشتی و گذشت و چه شده است مرا که روزها را می‌گذرانم بی هیچ…..هیچ سردار! هیچ!

من چه گویم؟ یك رگم هشیار نیست
شرح آن یاری كه او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر…..


 نظر دهید »
16 خرداد 1393 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

 

« و بني اسرائيل را از دريا عبور داديم. فرعون و سپاهيان وي بيدرنگ مسلحانه و فراتر از حد خود آنها را دنبال کردند، تا وقتي که داشت غرق ميشد گفت: ايمان آوردم به اينکه خدائي غير از خدائيکه بني اسرائيل (فرزندان يعقوب) به او ايمان اوردند وجود ندارد و هميشه مسلمان خواهم بود ـــ حالا! در حاليکه تا پيش از اين از سپردن بني اسرائيل سرباز زدي و هميشه نيز مفسد بودي ـــ امروز فقط بدن تو را نجات ميدهيم تا براي افراد پس از خودت درسي باشد. هر چند خيلي از مردم از آيات ما غافلند».

واژه فرعون در لغت بمعني: ساختمان باشکوه است. بعد به فرمانروايان مصر اطلاق شده، که اشاره ضمني و تلويحي بوده به ساختمانهاي بلند بالا و باشکوه آنها.

تصويري که ميبينيم تصويرهمان فرعوني است که در زمان موسي بوده و از سپردن بني اسرائيل به موسي سرپيچي کرده و موسي و همراهانش را تعقيب کرده و در دريا غرق شده. او رامسز دوم نام داشته است. پس از غرق شدن افراد باقيمانده دستگاه فرعون که با وی در تعقیب موسی نبوده اند او را از آب گرفته و موميائی ميکنند، و امروزه در معرض تماشای جهانيان است. چيزی که 1400 سال پيش قرآن آن را پيش بينی کرده است.

 4 نظر

به خاطر مقلب القلوب ببخش...

28 اسفند 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی


یادمه سر سفره هفت سین٬ سال که تحویل می‌شد. با دعای تحویل سال اشک می‌ریخت. بعدش به شوخی و جدی میگفت از این دعا٬ توکل در حد تیم ملی می‌باره. می‌گفت فلانی میدونی قلب یه دسته از آدما٬ حتی مقلب القلوب هم عوضش نمیکنه؟ قلب اونایی که کینه داره. نسبت به خلق خدا و یا حتی نسبت به خود خدا…

و من ناخودآگاه یاد یه روایت از امام صادق می‌افتم که فرمود روز قیامت پیامبر(ص) رو تبرکاً از جهنم عبور می‌دن تا اهل آتیش هم یه نفسی بکشن. ولی یه عده از بس نسبت به پیامبر و مقامش کینه دارن٬ میگن همون آتیش بهتره. این رو از جلو چشامون دور کنید… الله اکبر…

و اما عزیز من! امشبو برو با تموم وجودت در خونه‌ی خدا و همه رو از صمیم قلب ببخش. باور کن هر چی این کتابهای روانشناسی خارجی و داخلی رو ورق می‌زنم. چیزی فراتر از آیه و روایتهای خودمون پیدا نمی‌کنم. لپ کلام همشون همینه که ببخش٬ قضاوت نکن٬ مقایسه نکن و …

ببخش
نه به خاطر این‌که دیگران مستحق بخشش‌اند.
بلکه خود نیازمند آرامش هستی.

ایام به کام. سال نو مبارک. یاعلی(ع)

 نظر دهید »

بدون شرح

25 اسفند 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

سالم ماندن بخشی از دیوار در زلزله اخیر پاکستان

 نظر دهید »
21 اسفند 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار…


خلوت سرد میان کوچه و…

صیحه مستانه رذلان پست

سیلی بیگانه در صورت نشست

ناگهان بند دل زینب گسست

مرتضی در هم شکست…

نرم نرمک میرود اینک بهار

بد به حال روزگار…

 نظر دهید »

دل این کلمه‌ی بی نقطه

25 بهمن 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

از امیرالمومنین علی علیه السلام پرسیدند:

یا علی ما فعلتَ حتـی نصیرَ علیـاً ؟

چه کردی که علـی شدی؟


فرمـــود:

إنّی کنتُ بوابّــاً لقلبــی

نگهبـان دلـم بودم…

همیییییییین !!!  یاعلی.

 1 نظر

از او - خاطرات حاجی کویتی

25 بهمن 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

 نظر دهید »

به خاطر پروردگارت...

07 بهمن 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

 نظر دهید »

آدمهایی شبیه هم

03 بهمن 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی


پسر حاج حسین برگشته. هشت سال خارج بوده٬ هم درسش رو خونده ٬ هم کلی پول جمع کرده.

سرحال و قبراق٬ عینهو جوونیهای تو.

موهای مشکی٬ چهارشونه و خوشگل.

قراره دختر عموت رو براش عقد کنند. حالت خوبه؟

سرفه می کند و ویلچرش را هل می دهد سمت اتاقش.

-صد دفعه گفتم ماسکت رو برندار… بذار بیام کمکت…

داستان کوتاه برگزیده جشنواره پایداری

 1 نظر

استاد

03 بهمن 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

یکشنبه بود٬ کلاس نظریه گروه با دکتر طا‍ئری داشتم٬ با عجله از پله ها بالا رفتم و وارد سالن کنفرانس شدم.
یکی از بچه ها که قرار بود سمینار بده٬ داشت تابلو رو پاک می کرد و استاد هم که تازه وارد کلاس شده بود٬ همون ردیف اول بین دانشجوها نشست.
بعد از یکی دو دقیقه که همه مستقر شدن٬ استاد گفت:
قبل ازاینکه شروع کنید٬ من باید یه نکته ای از درس جلسه قبل بگم.
بلند شد٬ رفت پای تابلو٬ ماژیک رو گرفت و یه چیزایی نوشت و بعد به طرف صندلی رفت که بنشینه.
ناگهان استاد که انگار چیز مهمی یادش اومده بود٬ با عجله برگشت٬ تخته پاک کن رو از شاگرد گرفت و گفت:
من باید تخته رو پاک می کردم٬ ببخشید.

و استاد محبوب دانشکده٬ شروع کرد به پاک کردن تخته…

 نظر دهید »

زیارت

01 بهمن 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

دوشنبه 23 دیماه 92
مشهدالرضا- خیابان شیرازی – حرم مطهر – بست شیخ طوسی – رواق دارالحجه

کنار دیواری که گفته می‌شود٬ نزدیکترین مکان به قبر مطهر امام رئوف است٬ زن جوانی کنار ویلچری خالی ایستاده. شوهرش دست پسربچه ده دوازده ساله شان را گرفته و او را با زحمت از پله‌ها بالا می‌برد. بچه از شدت بیماری نمی‌تواند روی پا بایستد و با دست چپش پی در پی به دیوارهای حرم پناه می‌برد تا نیفتد. و مادر پایین پله‌ها ایستاده و زل زده به آنها و می‌سوزد. با خودم فکر کردم دو سه پله که بیشتر نیست چرا او را با ویلچر به طرف ضریح نمی‌برند؟ رفتم طرف مادر و دلیلش را پرسیدم.

گفت: کسی نشسته به پابوس امام نمی‌رود…بچه‌ام نذر جواد امام رضاست… دکترها جوابش کرده‌اند.  دیگر ادامه نداد و دوباره با نگاه اشک‌بارش بچه را دنبال کرد….

داااااغون شدم٬ ناخودآگاه ذکر یا امام رئوف بر لبم جاری می‌شود …و دلم کمی اشک در حرم امن ضامن آهو می‌خواست که بساطش جور شد… الحمدلله.

 1 نظر

ان شالله بهتر میشه

01 بهمن 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

 

روزای یکشنبه و سه‌شنبه٬ توی سالن نشاط خوابگاه٬ سر تمرینات ایروبیک می‌دیدمش.
خیلی آروم بود. حتی حرکات تند ایروبیک رو هم با یه ارامش خاصی انجام می‌داد. احساس می‌کردم بیشتر از همه‌ی ما احساس غریبی می‌کنه٬ شاید هم کلاً  اخلاقش این بود…

تا اینکه یه روز رفتم توی آشپزخونه٬ دیدم یه قابلمه بزرگ روی اجاق گذاشته و هم می‌زد. تکه‌های غذاش خیلی بزرگ و عجیب بود. پرسیدم: ببخشید این چه غذاییه؟

یکم فکر کرد و گفت: گذای سوری.

منظورش غذای سوری بود. تازه فهمیدم اهل سوریه است. آرامش این دختر و وضعیت شلم شوربای سوریه یه سوال رو به ذهنم آورد. پرسیدم : وضعیت سوریه چطوره؟ امنه؟

همینطور که غذاشو بهم می‌زد گفت: ان شاالله بیتر میشِ. (بهتر میشه)

برگشتم اتاق٬ داستان رو برای بچه‌ها گفتم. مریم که همینطور منو نگاه می‌کرد٬ گذاشت حرفام تموم بشه.
بعدش با خنده گفت: آخه انیشتین!!!! آدم برای اولین سؤال و آشنایی این سوالو می‌پرسه؟ توی دل این بیچاره رو خالی کردی که!!!

حرف حساب جواب نداشت. دوتائیمون زدیم زیر خنده.

اون روز دوباره دیدمش٬ پای برد خوابگاه٬ زل زده بود به اطلاعیه دیدار از خونواده شهید محسن حیدری(از شهدای ایرانی که چند وقت پیش در دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها توی سوریه به شهادت رسید)… تا نگاش به من افتاد٬ لبخند زد و سرش رو به نشانه سلام تکون داد. رفتم کنارش ایستادم و گفتم: ان شالله بهتر میشه…
خندید و از پله ها بالا رفت…

 نظر دهید »

چند کلمه حرف حساب

30 دی 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی


حکایت رابطه ما و آمریکا مساله مبهمی نیست که ندونیم الان تکلیف ما چیه؟
می‌گی نه؟ پس لطفا به این چند خط توجه کن:

می‌دونی چرا مردم کوفه دست به امام‌کشی زدن؟ و ننگ بی‌وفایی رو برای همیشه‌ی تاریخ برای خود خریدن؟ با اینکه کوفه پایگاه مهم تشیع بود.معاویه که از دنیا رفت٬ یزید در یک سخنرانی لطیف با لحنی آرام٬ دم از رفاه و آرامش و شادی و تمام شدن سختی‌های جنگ و جهاد و صلح زد.

و کوفه باور کرد و همان شد که می‌دانی…

و امروز هم اگر بخواهیم به بهانه رفاه در مقابل استکبار کوتاه بیاییم٬ خودت حدس بزن که سرانجام ما چه خواهد شد؟ حتی اگر برای مصلحتی موقتی تعاملی هم باشد٬ حق نداریم حتی یک لحظه هم حب دشمن را در دل داشته باشیم٬ که این نص صریح قرآن است(آیات ۸۷ به بعد سوره نسا)

و اما عزیز من!

زنهار از این که در خواب غفلت باشیم و زمستان برود که ذغال می‌ماند و روسیاهی…
زنهار از رفاه طلبی و دنیازدگی که حب الدنیا راس کل خطییه
و زنهار از تنهایی امام عصر(عج) که
من چه گویم؟ یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر…

 نظر دهید »

لالایی

29 دی 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی


شب تاسوعای محرم 90 بود٬ پسر 18 ساله اش رو تازه از دست داده بود. به خاطر شرایط جسمی و روحی اش خیلی به مراقبت نیاز داشت. خواستم برگردم خونه٬ گفت میشه امشب پیش من بمونی؟ و من موندم.

آخر شب شد٬ رو زمین نشست و تکیه داد به مبل٬ امیرعباس دوساله اش رو صدا زد. اونو روی پاهاش گذاشت و آروم شروع کرد به لالایی خوندن:

لالالالا گل مادر
خدا باشد تو را یاور

خدای مهربان داری
عزیز پرتوان داری

خدای خوب زیبایی
رفیقت وقت تنهایی..

لالالالا گل مادر
به یاد روی پیغمبر

همان آقای خوبیها
همان مولای پاکی ها

همو که داده ما راجان
به نور آیه قرآن

…

همه ساکت شده بودند و به لالایی آروم او گوش می دادند. یک لحظه نگاه کردم٬ دیدم اشکاش مثل بارون بهار روی پاهای امیرعباس می افتاد و امیرعباس معصومانه مادر را نگاه می کرد و پلک از او بر نمی داشت و او همچنان ادامه می داد:

لالالالا گل مادر
امام تو علی حیدر

علی عشق و علی ایمان
علی نقاشی قرآن

علی آن یار پیغمبر
علی آن ساقی کوثر

لالالالا گل زیبا
به یاد حضرت زهرا

به یاد مادر عالم
نداری ای گل من غم

به یاد غنچه طه
به یاد محسن زهرا

به باد مونس بابا
به یاد زینب کبری

دیگه از شدت بغض گلوم درد می کرد٬ و او همچنان لالایی می خوند.

لالالالا گل سوسن
بخواب ای طفل ناز من

امام دومین ما
بود آن رهبر تنها

به اینجا که رسید٬ بغض همه ترکید. ولی آروم گریه می کردن٬ چون امیرعباس خوابیده بود.
یاد مدینه٬ یاد کوچه٬ یاد تنهایی آن رهبر٬ یاد صلحی که از سر بی یاوری بر او تحمیل شد٬ یاد تابوتی که تیرباران شد و یاد جوانی که عاشق امام حسن علیه السلام بود و تازه از میان ما رفته بود. همه اینها مث برق از ذهنم گذشت.
یه لحظه چشامو باز کردم٬ دیدم همه زبون گرفتن٬ حتی پدربزرگ که آروم گوشه ای نشسته بود و عصایش را به دیوار زده بود و زیر لب می خوند:

لالالالا گل لاله
ببین در دشت آلاله

لالالالا لالالالا
بیا تا کربلا حالا

حسین جانم٬ حسین جانم
حسین ای جان جانانم

حسین ای اشک چشمانم
حسین ای قوت جانم……

غوغا شد٬ یا ابوالفضل…

 1 نظر

خدایا! ولم نکن...

26 دی 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

سارا٬ هم‌اتاقیم٬ یه خواهرزاده‌ی سه ساله داره٬ کیان اسمشه.
سوره توحید رو تازه یاد گرفته٬ اوایل سوره که اصلاً نمیتونی بفهمی چی میگه. تنها جایی که متوجه می‌شی همون آیه آخره که اون هم به جای (و لم یکن) میگه:(وِلَم نکن).

همه بهش می‌خندیم ولی بعد که فکر می‌کنم٬ می‌بینم٬ اشتباه هم که می‌گه٬ ولی حتماً خدا رو قوی دیده که می‌خواد ولش نکنه. و حتما توی عالم کودکی خودش می‌دونه که نیازمند خداست.

خدایاااااااااااااا !
کیان می‌خواد ولش نکنی٬ و ما هم همون خواسته‌ی کیان رو داریم. دقیقاً همون خواسته ٬ با همون احساس پاک. ولی از امام صادق علیه السلام یاد گرفتیم که اینطور بگیم:

رَبِّ لاتَكِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَدَاً لا اَقَلَّ مِنْ ذلِكَ وَلا اَكْثَرَ
اى پروردگارم هرگز چشم برهم‏نهادنى مرا به خود وامگذار نه كمتر از اين و نه بيشتر

 2 نظر

فریاد از هجران رحمت خدا

09 دی 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

این روزها که در مقابل ظلم‌ها٬ کودک‌کشی‌ها٬ خیانت‌ها٬ دلارپرستی‌ها٬ شیطان‌پرستی‌ها٬ شهوت‌ها و زورگویی‌ها٬ چاره‌ای جز فریاد نداریم٬ چه بهانه‌ای بهتر از فردا  برای فریاد زدن؟ 
فردا  که رحمه‌‌للعالمین نیز از میان ما می‌رود…که فریاد فاتحه‌ی صبر است٬ خلاصه‌ی انزجار است و آغاز حرکت… حرکتی از جنس حرکت زینب کبری(س) بعد از فریاد وامحمدایش در غروب عاشورا.

و اینک رسول خوبی‌ها!
فریاد از سنگی که در جنگ احد٬ بر لب و پیشانی‌ات زدند و دندانت راشکستند و حب دنیا قصه‌ی سنگ و دندان را یک بار دیگر در کربلا تکرار کرد…
فریاد  از خاکستری که در کوچه‌ها بر سرت ریختند و تو فقط دعایشان کردی٬ آقاجان!
فریاد  از قرآنی که محجور شد. فریاد از سنتی که بر زمین ماند و فریاد از عترتی که قتل من قتل شد…
فریاد  از قصه‌ی تلخ بار امانتی که هنوز به سرمنزل مقصود نرسیده است…
فریاد  از دوری راه و خستگی پا و غیبت کبری و غیبت آقا…
و فریاد از فردا!

که رحمت خدا برای جهانیان٬ از این سیاره رنج رخت برمی‌بندد و ما می‌مانیم و امام غریبی که در غیبت است…

فریاااااااااااد…

رسول نور دلم تنگ شد اذان بفرست

بلال را به بلندای آسمان بفرست

 به لحن روشن خود در کتیبه های جهان

سرود عشق بگو و به هر زبان بفرست

بخوان : که خوانش این سایه ها تمام شود

بیار نور و به هر گوشه ی جهان بفرست… یارحمه للعالمین

رحلت جانسوز رسول خدا(ص) و شهادت امام حسن مجنبی(ع) تسلیت باد.

 1 نظر

امتحان

08 دی 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

 

30 هزار دینار رقمی بود که یزید به هر نفر از خواص کوفه داد و دینشان را خرید. هر دینار چهار و نیم گرم طلاست ،هر گرم طلا 88هزار تومان ؛ یعنی به پول امروز ما نزدیک به 12 میلیارد تومان!
اگر در آن زمان بودیم یار امام حسین می ماندیم؟

 3 نظر

درجه

08 دی 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

سر کلاس حدیث شناسی داشت اون روایت امام سجاد علیه السلام رو می خوند که فرمود: برای عمویم عباس در بهشت٬ درجه ای است که تمام شهدا به آن غبطه می خورند. گفتم: همه شهدا؟ حتی امام حسین علیه السلام؟ گفت: بله. گفتم: مگه میشه که یه امام معصوم به حال یه شهید غبطه بخوره؟ گفت: درجه با مقام فرق داره٬ مثلا دو تا نظامی رو درنظر بگیر٬ یکی فرمانده و اون یکی زیردست یه وقتی این زیردست یه کاری می کنه که بهش نشان شجاعت می دن٬ ولی به اون مافوقش نمی دن٬ هرچند مقامش بالاتره.

دامن علقمه را باغ گل یاس یکی است
قمر هاشمیان در همه ناس یکی است
سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب
نام زیبای اباصالح و عباس یکی است

 نظر دهید »

بصیرت

07 دی 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

بصیرت یعنی این که بدانیم
شمری که سر از امام حسین علیه السلام برید
همان جانباز جنگ صفین است
که تا مرز شهادت یپش رفت. ( امام خامنه ای)

 1 نظر

سفره

07 دی 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

 

معمولا یکی دو روز توی حوزه علمیه٬ کلاسها تا عصر طول می‌کشید٬ فضای حوزه فرش بود و بساط  ناهار رو همونجا توی کلاسها پهن می‌کردیم و هر پنج شش نفر ناهار رو دور هم می‌خوردیم.
همیشه جمع کردن سفره پای آخرین نفری بود که از سر سفره بلند می‌شد.
ا
ون روز حدیث٬ مثل همییشه اینقدر حرف زد تا دوباره نفر آخر شد. یه نگاه به اطراف انداخت و با درماندگی داد زد:

آی نامردا!
کلوا و اشربوا و لا تفرقوا…

 

 2 نظر

حسین دردانه خدا

01 دی 1392 توسط لیلی جعفري طاق بستانی

موسی جان چرا کوه طور؟ روی نیزه ها هم می شود با خدا حرف زد!

گوش کن …. این سر حسین است…! مشغول راز و نیاز…!

لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم…


از مرحوم آیت الله بهجت"ره” نقل شده است که فرمودند:
مرحوم علامه دربندی در حرم کربلا خطاب به امام حسین “علیه السلام” عرض کرد:
بحق مادرت زهرا “سلام الله علیها” شمر را شفاعت مکن!
از ایشان پرسیدند: مگر حضرت از شمر هم شفاعت میکند؟
جواب داد: امکان دارد؛ زیرا اینها مظهر رحمت پروردگارند.
در محضر آیت الله بهجت/ ج1 _ ص 128

نقل شده است هنگامیکه آن ملعون سر مطهر حضرت را از بدن جدا نمود میگوید:
رایت شفتیه یتحر کان فلما قربته من ادنی سمعته یقول الهی و شیعتی و محبی.
دیدم لبهای حضرت به حرکت در آمد گوشهای خود را نزدیک بردم شنیدم میگوید:
پروردگارا ! پیروان و دوستداران مرا بیامرز!
معالی السبطین/ص 465 __ لسان الذاکرین الدمعه الساکبه/ج4 ص 358

شمر گوید: گوش کردم تا چه خواهد از خدای
جای نفرین هم، به لب دیدم دعا دارد حسین
فرارسیدن اربعین حسینی بر تمامی دوستداران آن حضرت تسلیت باد.
 1 نظر

بهار نارنج

یه باری از امروز،رو دوشته/ که واسش یه عمره زمین میخوری همه منتظر تا ببینن کجا/ تو از جاده ی عشق، دل می بری! ولی ایستادن ، فقط کار ماست/ ما که قصمون،قصه ی خواب نیست بیا دل به دریا بزن،شک نکن/ سرانجام این رود ،مرداب نیست
  • ©1404 by لیلی جعفري طاق بستانی هر گونه کپی برداری از مطالب این ویلاگ٬ بنابر دلایلی برای طلاب جایز نیست.
  • تماس